سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به صاحب دانش بگو عصایی از آهن و کفشی آهنین برگیرد و دانش را بجوید، تا آنکه عصا بشکند و کفشها پاره گردد . [داود علیه السلام]


ارسال شده توسط محمد لشگری در 88/11/26:: 2:18 عصر

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمد لشگری در 88/11/26:: 2:8 عصر

وقتی که دور هم میشیم

تو قهوه خونه مجید

از توی بغض هم دیگه

میشه گلایه هارو چید

 

صمیمی و گرم و عزیز

یه جوری حال به حال میشیم

مرزای عقل میشکنیم

غصه رو بی خیال میشیم

 

اهنگمون قل قل اب

عاشق سرخی زغال

دود غلیض خستگی

عصرونه با ظرف سفال

 

گاهی روزا بحثی سر 

زنده به گور صادقه

اونکه برای دشمناش

یه جوری اینه دقه

 

از تویه دیوان فروغ

اسیرو ازاد میکنیم

به حرمت خستگیاش

عصیانو فریاد میکنیم

 

شاملو با ایدا میرسه

این یعنی اوج ذندگی

بعده یه هفته کارو درس

خستگی و دوندگی

 

یه قوری با گلای سرخ

با چای داغ و دیشلمه

زغال بیار خاموش نشه

اتیش عمر من کمه

 

اما تموم حرف ما

عشق و وطن پرستی

قیمت ناموس و وطن

قد تموم هستی

 

تو قهوه خونه مجید

به زنده باد اون سه تن

پیکارو بالا میکشیم

عفت و ناموس و وطن

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمد لشگری در 88/11/25:: 5:21 عصر

همه چیز از جایی شروع شد شد که بعد از 5 سال زندگی با زن دومم فهمیدم با دخترم ازدواج کردم و احساس کردم جریانی  بلند بلند به من میخنده...........

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط محمد لشگری در 88/11/25:: 4:26 عصر
از این به بعد منم بازیم
کلمات کلیدی :